بازی دو بعدی Super Contra در سال ۱۹۸۸ میلادی برای کنسول آرکید و نسل سومی GX775 و سپس در سال ۱۹۹۰ میلادی برای کنسولهای نسل سومی شرکت Nintendo یعنی Famicom و NES منتشر شد. این کنسولها که با نام گونه کپی شدهشان (میکرو) در ایران شناخته میشوند، امید را در صنعت بازیهای ویدیویی زنده کردند و سرآغازی برای اعصار طلایی بعدی شدند. باری، این بازی دومین بازی از سری Contra است؛ سری بازیهایی که به سختی و پیچیدگی شهره هستند و عناصر دیداری پیچیدهای نسبت به بازیهای همدوره دارند. ارتباط تنگاتنگ این بازی با سری فیلمهای Alien (بیگانه) از یک طرف و Rambo از طرف دیگر، در تمام اجزای کار به چشم میآید.
.
نویسنده این گفتار در تابستان سال ۱۳۷۰ خورشیدی با این بازی روبهرو شد و به حدی کم سن و سال بود که حداکثر میتوانست دو مرحله پیاپی را پشت سر بگذارد. اما برادران بزرگترش توان بیشتری داشتند و …
.
بههیچ عنوان فکرش را هم نمیکردیم که آدمهای انیمیشنی و گرافیکیای که در تلویزیون بزرگ آن مغازهی الکترونیکی محله، بالا و پایین میرفتند و مبارزه میکردند یکشبه کوچ کرده و به تلویزیون بیست اینچِ گوشدارِ ناسیونالِ خانهی کوچک ما راه پیدا کنند. قارچ بخورند و مثل سینا (قارچ سینا با کاراکتری تنومند، تبلیغ تلویزیونی در دههی شصت و هفتاد) بزرگ شوند، یا تیر در کنند و جان بگیرند، و یا شوت بزنند و گل شود و صدای سوت، ما را به داوری مجاز بنشاند. ما چهار پسر، چنان مبهوت هدیهی پدر شده بودیم که قوت غالب ما شده بود دستهی “نینتندو” به شکلی که نانخامهای و شیرینی زبان بر روی میز فراموش شده و زبان ما شده بود رمز پیروزی در جنگهای مجازی.
تجربهی جدیدی بود که بازیهای تلویزیونی اینقدر به واقعیت نزدیک شده باشند اما در این میان بازی مهیجی وجود داشت که تیر و تفنگ بود و دو مرد مبارز و کارآزموده که باید میدویدند و در هوا چرخ میخوردند و از بارانِ تیر و گلوله و موشک میگذشتند و بعد از گذر از تمام موانع در مقابل غول آخرِ مرحله قرار میگرفتند.
بازی بسیار دشوار و جذابی بود اما مهمترین اتفاق، هماهنگی دو بازیکن در طی کردن مسیر و زدن اهداف بود که با سه فرصت زندگی (جون یا جان) که به هر شخصیت داده بودند، رسیدن هر دو بازیکن به پایان هر مرحله و با همان سه فرصت، گذشتن از هشت خان “کنترا” و هشت غول پایانی آن برای ما حکم مرگ و زندگی را پیدا میکرد.
اینقدر جنگیدیم و پریدیم و شکست خوردیم که دستمان آمد از کجا پیش برویم تا به مرحلهی آخر برسیم.
خوب یادم هست که یکشب من و برادر کوچکم فرشید از خیر میهمانی جذاب خانهی عمو گذشتیم و با خلوت شدن خانه فیالفور بازی را شروع کردیم.
شاید باورتان نشود، بعد از چند ساعت که داشت چشمهایمان از کاسه بیرون میزد بالاخره به غول مخوف پایانی مرحله هشتم رسیدیم و هر چه گلوله داشتیم در چشم پیر و کریه و بازوهای هشتپاگونهاش خالی کردیم تا قیامتی شد و دود تمام دنیایمان را گرفت.
ما به پایان دنیای جذاب بازی کنترا رسیده بودیم و از آنورِ بیهیچِ مجاز چنان خرامان فرو افتادیم و نشئه شدیم که شاید هیچوقت دوباره چنین هیجانی را تجربه نکنیم.